جدول جو
جدول جو

معنی مدحت گوی - جستجوی لغت در جدول جو

مدحت گوی(خَ / خِ رَ دَ / دِ)
مدحت گو. رجوع به مدحت گو شود:
به وصف کردن او در ببارد و عنبر
ز طبع مدحتگوی و ز لفظ مدحت خوان.
رودکی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ حَ)
مداحی. مدح. مدیحه سرایی. عمل مدحتگو. رجوع به مدحت گو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
مداح. مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مداح. ستایشگر. رجوع به مداح شود
لغت نامه دهخدا
(خَ گُ)
مداح. مدحتگر. مدحت سرای:
نوان و سست تنم تا مدیح گوی توام
مدیح گوی تو هرگز مباد سست و نوان.
معزی
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ گَ)
ستایش. توصیف و تمجید. مداحی. مدیحه سرایی. عمل مدحتگر. رجوع به مدحتگر شود:
شنیدم که سوی خصیب ملک شد
به مدحتگری بونواس بن هانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مدح گوی. رجوع به مدح گوی شود
لغت نامه دهخدا
ستایشگر، مداح، مدح خوان، مدحت گو، مدحت خوان، مدحت سرا، مدیحه سرا، مدح گستر، مناقبت خوان
متضاد: هجوگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد